معنی رنج و ناراحتی

فرهنگ فارسی هوشیار

ناراحتی

ناخرسند اخنسند در پهلوی ‎ راحت نبودن آرامش و آسایش نداشتن، اضطراب تشویش مقابل راحت. یا با ناراحتی با اضطراب و تشویش با عصبانیت: ‎} با ناراحتی جمله اش را قطع کردم وگفتم. . ‎{ یا به ناراحتی. با ناراحتی: } آهو با تشنج دست روی قلب خود فشرد و بناراحتی آب دهان خود را قورت داد، { عصبانیت. یا با ناراحتی. با عصبانیت.

لغت نامه دهخدا

ناراحتی

ناراحتی. [ح َ] (حامص مرکب) راحت نبودن. راحت نداشتن. در زحمت بودن. عدم آرامش و آسایش.به زحمت افتادن. || خشمگینی. برآشفتگی.

فرهنگ معین

ناراحتی

راحت نبودن، آرامش و آسایش نداشتن، اضطراب، تشویش، عصبانیت. [خوانش: (~.) [فا - ع.] (حامص.)]

فرهنگ عمید

ناراحتی

ناراحت بودن،
عصبانیت،


رنج

حالت ناخوشایند در انسان یا حیوان بر اثر درد، خستگی، و مانند آن،
[قدیمی] بیماری، مرض،
[قدیمی] صدمه، ضربه، آسیب،
[قدیمی] زحمت، سختی و مشقت ناشی از کار‌وکوشش: نه‌گشت زمانه بفرسایدش / نه آن رنج و تیمار بگزایدش (فردوسی: ۱/۸)،
* رنج باریک: (پزشکی) [قدیمی] تب دق، تب لازم، بیماری سل،
* رنج ‌بردن: (مصدر لازم)
تحمل سختی و مشقت کردن، زحمت کشیدن،
درد کشیدن،
اندوه خوردن، رنج کشیدن،
* رنج دیدن: (مصدر لازم) [مجاز]
آزار دیدن، به رنج و محنت گرفتار شدن
آسیب دیدن،
* رنج کشیدن: (مصدر لازم) رنج بردن، تحمل سختی و مشقت کردن، زحمت کشیدن،

فارسی به ایتالیایی

ناراحتی

malessere

imbarazzo

disagio

dispiacere

فارسی به آلمانی

مترادف و متضاد زبان فارسی

ناراحتی

آزردگی، اضطراب، بیقراری، تشویش، رنجش، سرآسیمگی، عذاب،
(متضاد) راحتی

فارسی به عربی

ناراحتی

ازعاج، تهیج، مرض، مضایقه

معادل ابجد

رنج و ناراحتی

929

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری